ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
 
صداي شعر امروز
 
 

 ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد ... 

 

و اين منم

زني تنها

در آستانه فصلي سرد

در ابتداي درک هستي آلوده ي زمين

و يأس ساده و غمناک اسمان

و ناتواني اين دستهاي سيماني .

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

 ساعت چهار بار نواخت

امروز روز اول دي ماه است

من راز فصلها را ميدانم

و حرف لحظه ها را ميفهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک ، خاک پذيرنده

اشارتيست به آرامش

 

 

 

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

 

 

  

در کوچه باد ميآمد

در کوچه باد ميآمد

و من به جفت گيري گلها ميانديشم

به غنچه هايي با ساقهاي لاغر کم خون

و اين زمان خسته ي مسلول

و مردي از کنار درختان خيس مي گذرد

مردي که رشته هاي آبي رگهايش

مانند مارهاي مرده از دو سوي گلو گاهش

بالا خزيده اند و در شقيقه هاي منقلبش آن هجاي خونين را

تکرار مي کنند

-سلام

- سلام

و من به جفت گيري گل ها ميانديشم

 

 

 

 

 

  

در آستانه فصلي سرد

در محفل عزاي آينه ها

و اجتماع سوگوار تجربه هاي پريده رنگ

و اين غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه مي شود به آن کسي که ميرود اينسان

صبور ،

سنگين ،

سرگردان .

فرمان ايست داد .

چگونه مي شود به مرد گفت که او زنده نيست ، او هيچوقت

زنده نبوده است.

 

 

 

 

 

  

در کوچه باد ميايد

کلاغهاي منفرد انزوا

در باغهاي پير کسالت ميچرخند

و نردبام

چه ارتفاع حقيري دارد .

 

 

 

 

 

  

آنها ساده لوحي يک قلب را

با خود به قصر قصه ها بردند

و اکنون ديگر

ديگر چگونه يک نفر به رقص بر خواهد خاست

و گيسوان کودکيش را

در آبهاي جاري خواهد رخت

و سيب را که سرانجام چيده است و بوييده است

در زير پالگد خواهد کرد؟

 

 

  

 

 

 

اي يار ، اي يگانه ترين يار

چه ابرهاي سياهي در انتظار روز ميهماني خورشيدند .

انگار در مسيري از تجسم پرواز بود که يکروز آن پرنده ها

نمايان شدند

انگار از خطوط سبز تخيل بودند

آن برگ هاي تازه که در شهوت نسيم نفس ميزدند

انگار

آن شعله هاي بنفش که در ذهن پاک پنجره ها ميسوخت

چيزي بجز تصور معصومي از چراغ نبود .

 

 

  

 

 

 

در کوچه ها باد ميامد

اين ابتداي ويرانيست آن روز هم که د ست هاي تو ويران شد

باد ميآمد

ستاره هاي عزيز

ستاره هاي مقوايي عزيز

وقتي در آسمان ، دروغ وزيدن ميگيرد

ديگر چگونه مي شود به سوره هاي رسولان سر شکسته پناه

آورد ؟

ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم ميرسيم و آنگاه

خورشيد بر تباهي اجاد ما قضاوت خواهد کرد .

 من سردم است

من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد

اي يار اي يگانه ترين يار " آن شراب مگر چند ساله بود ؟ "

نگاه کن که در اينجا

زمان چه وزني دارد

و ماهيان چگونه گوشت هاي مرا ميجوند

چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه ميداري ؟

 

 

  

 

 

 

من سردم است و ميدانم که از تمامي   اوهام سرخ يک شقايق وحشي

ز چند قطره خون

چيزي بجا نخواهد ماند .

خطوط را رها خواهم کرد

و همچنين   شمارش اعداد را رها خواهم کرد

و از ميان شکل هاي هندسي محدود

به پهنه هاي حسي وسعت چناه خواهم برد

من عريانم ، عريانم ، عريانم

مثل سکوت هاي ميان کلام هاي محبت عريانم

و زخم هاي من همه از عشق است

از عشق ، عشق ، عشق .

من اين جزيره ي  سرگردان را

از انقلاب اقيانوس

و انفجار کوه گذر داده ام

و تکه  تکه شدن ، راز آن وجود متحدي بود

 که از حقيرترين ذره هايش آفتاب به دنيا آمد .

 

 

 

 

 

  

سلام اي شب معصوم !

 سلام اي شبي که چشم هاي  گرگ هاي بيابان را  

به حفره هاي استخواني ايمان  و اعتماد بدل ميکني

ودر کنار جويبارهاي تو ، ارواح بيدها

ارواح مهربان تبرها را ميبويند

من از جهان بي تفاوتي فکرها و حرف ها و صداها ميآيم

و اين جهان به لانه ي ماران مانند است

و اين جهان پر از صداي حرکت پاهاي مردميست

که همچنان که ترا ميبوسند

در ذهن خود طناب دار ترا ميبافند

سلام اي شب معصوم

 

 

 

 

 

 

ميان پنجره و ديدن

 هميشه فاصله ايست

چرا نگاه نکردم ؟

مانند آن زماني که مردي از کنار درختان خيس گذر ميکرد  

 

 

  

 

 

 

چرا نگاه نکردم ؟

انگار مادرم گريسته بود آن شب

آن شب که من به درد رسيدم و نطفه شکل گرفت

آن شب که من عروس خوشه هاي اقاقي شدم

آن شب که اصفهان پر از طنين کاشي آبي بود ،

و آن کسي که نيمه ي من بود ، به درون نطفه ي من بازگشته بود

، و من در آينه ميديدش

که مثل آينه پاکيزه بود و روشن بود

و ناگهان صدايم کرد

 و من عروس خوشه هاي اقاقي شدم

.انگار مادرم گريسته بود آن شب

چه روشنايي بيهوده اي در اين دريچه مسدود سر کشيد

چرا نگاه نکردم ؟

تمام لحظه هاي سعادت ميدانستند

که دستهاي تو ويران خواهد شد

و من نگاه نکردم

تا آن زمان که پنجره ي ساعت

گشوده شد و آن قناري غمگين چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

و من به ان زن کوچک بر خوردم

که چشمهايش ، مانند لانه هاي خالي سيمرغان بودند

و آنچنان که در تحرک رانهايش ميرفت

گويي بکارت رؤياي پرشکوه مرا

 با خود بسوي بستر ميبرد

 

 

 

 

 

  

 آيا دوباره گيسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟

آيا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟

و شمعداني ها را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟

آيا دوباره روي ليوان ها خواهم رقصيد ؟

آيا دوباره زنگ در مرا بسوي انتظار صدا خواهد برد ؟

 

 

 

به مادرم گفتم : " ديگر تمام شد "

گفتم :" هميشه پيش از آنکه فکر کني اتفاق ميافتد

بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم "

 

 

 

 انسان پوک

انسان پوک پر از اعتماد

نگاه کن که دندانهايش

چگونه وقت جويدن سرود ميخوانند

و چشمهايش

چگونه وقت خيره شدن ميدرند

و او چگونه از کنار درختان خيس ميگذرد :

 

 

صبور ،

سنگين ،

سرگردان... 

 

 

 

 در ساعت  چهار

در لحظه اي که رشته هاي آبي رگهايش

مانند مارهاي مرده از دو سوي گلوگاهش

بالا خزيده اند

و در شقيقه هاي منقلبش ان هجاي خونين را

تکرارمي کند

سلام

سلام

 

 

 

آيا تو

هرگز آن چهار لاله ي آبي را

بوييده اي ؟

 

 

 

 

 

 

زمان گذشت

زمان گذشت و شب روي شاخه هاي لخت اقاقي افتاد

شب پشت شيشيه هاي پنجره سر ميخورد

و با زبان سردش

ته مانده هاي روز رفته را به درون ميکشد

 

 

 

 

 

 

 من از کجا ميآيم ؟

من از کجا ميآيم ؟

که اينچنين به بوي شب آغشته ام ؟

هنوز خاک مزارش تازه ست

مزار آن دو دست سبز جوان را ميگويم......

 

 

 

 

 

  

چه مهربان بودي اي يار ، اي يگانه ترين يار

چه مهربان بودي وقتي دروغ ميگفتي

چه مهربان بودي وقتي که پلک هاي آينه ها را ميبستي

و چلچراغها را

از ساق هاي سيمي ميچيدي

و در سياهي ظالم مرا بسوي چراگاه عشق ميبردي

تا آن بخار گيج که دنباله ي حريق عطش بود بر چمن خواب

مينشست

و آن ستاره ها مقوايي

. به گرد لايتناهي ميچرخيدند

چرا کلام را به صدا گفتند؟

چرا نگاه را به خانه ي ديدار ميهمان کردند !

چرا نوازش را

به حجب گيسوان باکرگي بردند؟

نگاه کن که در اينجا

چگونه جان آن کسي که با کلام سخن گفت

و با نگاه نواخت

و با نوازش از رميدن آراميد

به تيرهاي توهم

 مصلوب گشته است

و به جاي پنج شاخه ي انگشتهاي تو

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 مرداد 1392برچسب:شعر نو, ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد,فروغ فرخزاد, :: 18:1 :: توسط : fatemeh*

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صداي شعر امروز و آدرس sedayesher.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 22
بازدید کل : 14007
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1